مهربان یاد تو بر شعر من جان می دهد درد من را چشم تو یک باره درمان می دهد
عشق من با هر حضور تو بهاری می شود در رگم خون امیدی تازه جاری می شود
ای صدای تو ترنمهای باران بهار! بر کویر سینه ام باران مهرت را ببار
ای نگاه تو خروشان تر ز دریای دلم! خیره شو در من که بگریزد هراس باطلم
ای تو رویای بزرگ و خوب فرداهای من! غم چه رونق می دهد بر عشق بی همتای من
مهربان عشق تو معنای ایمان من است یادت آرامشگر غمهای پنهان من است
خیز و با من تا به اوج آسمان پر واز کن شعر هم پرواز بودن را بیا آغاز کن
خیز و با من تا به دریای پر از رویا بیا مهربان با قلب من!

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست !
می نشینی روبروم ، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست !
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است ؟!
شعر می خوانم برایت ، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست !
چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست ؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم ، روی ایوانی که نیست
می روی خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم ، با یاد مهمانی که نیست !
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی ، کار آسانی که نیست .

نظرات شما عزیزان:
|