
" تشویش"
ی چیزی داری تو چشمات منو میکشه ب سمتت چقدر جاذبه داری تو چقدر عشق داری تو چشمت
نگام میکنی تو آروم ی لبخندی رو لب داری وجودم یخ زده بی تو بهم میگن تو تب داری
باید ردشیم از این تشویش از این احساس سرگردون ببین چشمام پر از عشقه یه لحظه روتو برگردون
یه جور محو نگاتم که جز تو چیزی نمی بینم همیشه با تو خوشحالم همیشه بی تو غمگینم
با اینکه عاشقت بودم غرورم از تو دورم کرد هنوزم تو دلم هستی هنوز دیر نشده برگرد

روبروی من نشستی ساکتی مثل همیشه حرفاتو به من نمیگی اما اینجوری نمیشه مطمئنم که میدونی من چه حسی به تو دارم پاتو میکشی عقب تا من تورو به دست بیارم توکه ذول زدی تو چشمام تو دلت یه حرفی داری توهم عاشق شدی انگار نمیخوای به روت بیاری حرف من عوض نمیشه هی نگو که ازتو دورم من ازهیچی نمیترسم بزار بشکنه غرورم آخرش اینه که اسمم روی عشق تو بمونه باخیال تو بشینم همه عمر توخونه

مادربزرگ میگفت آدم بوی غذایی را بشنفد دلـش بخواهد و نداشته باشدش نفسَش میماند مریـض میشود .. !
دیروز کنارِ پنجـره بوی عطرت می آمد ...

ذهنم را مشغول کرده ای ....
مثل شعری که ....
میخواهد نوشته شود ....
نمیگذاری بخوابم....
بدل شده ای به چوب کبریت لای پلک هایم ....
ایستاده ای ....
نمی گذاری ....
چشم هایم بسته شوند .....
روزها هم هستی.....
اما.....
چرا فقط شبها فکر و خیالت پیدا میشود؟
|